کمیکس – قسمت اول

مطلب زیر ترجمه‌ای است  از مقاله‌ای با همین نام از پیتر لمبورن ویلسن

بد نبود اگر آمریکایی ها به کرده‌های واقعی که در جهت فراهم آوردن شادمانیِ بی غل و غش در این جهان رقم زده اند فخر بفروشند. به جای لاف زدن از «آزادی» که بر زیربنایی از سرکوب بردگان و سرخپوستان استوار است یا به جای فتوحات و چیرگی و ارزش‌های جزئی نگرانه-که مبتنی بر جنگ( قتل عام) و سرکوب زندگانی تک‌تک ما زیر یوغ پوریتانیسم و کار- آیا وقت آن نیست که یک‌بار هم که شده بارقه‌های واقعیِ هوشمندی و ظرافت نظر مان را جدی بگیریم؟
جَز که همانا تنها فرم موسیقاییِ جدی است که در امریکا خلق شده، پس از دوران اوجش در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ِ گویی تحت شعاع ترویج و همه‌گیر شدن پاپ‌بنجلی شده که ، همچون موسیقی متن کپیتالیسم نشئه‌آور کنونی ، همگانی شده است. من ابایی ندارم که آثاری از برد، تلونیس، کلترین یا سسیل تایلور را با ساتی، استراوینسکی، پروکفیف یا شارل ایو مقایسه کنم. اما شما هرگز قطعهٔ «چای برای دو نفر» از مانک را در یک ایستگاه رادیوییِ « موسیقی کلاسیک» که در جایی که من زندگی‌می‌کن مدوام بیاورد، نخواهید شنید. این‌گونه فرض می‌شود که این «تبعیض» نه مبتنی بر نژاد ، یا دست کم نه فقط مبتنی بر نژاد، بلکه مبتنی بر افادهٔ فرهنگی است. به علاوه، جز برای گوش‌هایی که به قطعه‌های کوتاه فرهنگ فاخر اروپایی- یا به راک اند رولِ شبه‌جنسیِ گیشه‌ای- عادت کرده است، بسیار سخت‌فهم است. جز، آدم می ترسد، به شکل مارش عزا در امده باشد.( دوباره ترجمه چک بشود)
به همین روال مدعی می شوم که هرگز نشده پا در یک موزهٔ هنری در امریکا گذاشته باشید و مشاهده کرده باشید که یک صفحه ‌از روزنامهٔ ساندی حاوی کمیک‌استریپ کرِیزی‌گربه‌هه از جورج هریمان ، حتی مربوط به دوران متاخر که قدرت اجرایش به حد ادیلن ردون و پل کله رسیده بود ، قاب شده و بر دیوار نمایش داده شود. در واقع شرط می‌بندم که شما تا به حال هیچ مثالی از کاریکاتور آمریکایی را در موزه‌های آمریکا مشاهده نمی‌کنید مگر در یک نمایشگاه اختصاصی در بارهٔ خود کاریکاتور و کارتون. تعدادشان زیاد است. اما زبانم لال، مگر جای این‌چیز ها در موزهٔ هنر است؟( «پاپ» آرت در واقع یک کنایه از سوژهٔ غایب در خود دارد، اصلا پاپ/مردمی نیست، بلکه به غایت نخبه‌گراست.)

 جورج هریمان - طراح کمیک استریپ های کریزی و ایگناتز

شاید برخی منتقدان بر آن باشند که کمیک بدان جهت نمی تواند هنر محسوب شود که تولید انبوه می‌شود و دیگر یک موجودیت تک و یکتا با هاله‌ای همچون آنچه بر گرد نقاشی یا مجسمه شکل بسته، به خود نمی گیرد. کمیک‌ها بی‌هاله‌هستند، یعنی فرودست. طراحی‌های اصل یک مجموعهٔ کمیک معمولا فاقد ارزش هستند چرا که معمولا نقش یک ماکت یا نمونهٔ اولیه برای چاپ را دارند و با چسب‌ها و اثرات حک و اصلاح، از شکل و روی لازم بر خوردار نیستند و معمولا روی کاغذ‌های کم دوام تصویر شده اند.  یک کمیک واقعی، یک کمیک چاپ شده است و خوب این یعنی دیگر « هنر» نیست. اما تکلیف دومیه،آلبرشت دورِر، تولوز لوترک و دیگران چه می‌شود؟ اثار چاپ شدهٔ آن ها هم هنر نیست یا هست؟ حقیقت این است که کمیک ارزان است اما هنر واقعی خیلی خیلی گران- و قیمت هم که می‌دانید امروزه تنها مرجع ارزشگذاری ما است. در ضمن سکوت موقرانهٔ یک موزه اصلا جای قهقهه سر دادن نیست. به یاد دارم که چند سال پیش در نمایشگاه مروری بر دادا در نیویورک، تنها قهقهه‌هایی که شنیده‌ می‌شد از سوی چند بچه بود. باقی مردم همه با هدفن  در حال دیدار از نمایشگاه بودند و به دقت گوش‌می‌دادند که چگونه باید فکر ‌کنند و چه وقت باید به چه سمت حرکت کنند و سکوت حکم‌فرما بود.  به نظر می‌رسد خود فرهنگ، .گویی  یک مارش عزا است.

 امروز این را قبول دارند که هریمان یک آفریقایی-آمریکایی است (از  خاندان کرول نئو اورلئان)، البته او اکنون در گذشته است. این را باید با غریبه‌بودن سبکش  در ارتباط دانست: کرِیزی نه تنها  در آن واحد هم‌ماده و هم نر است، بلکه سیاه‌ هم هست. آنارشیست شدن من ملهم از کرِیزی گربه‌هه است (همانطور که در  کتاب کفر‌اندیشی‌ها- خاطرات آنارشیستی ام-ذکر کرده ام): این گربه نه تنها عاشق موش است( ایگناتسِ  آشکارا آنارشیست) بلکه حتی هر دو با همکاری هم دمار از روزگار هر جه قانون ، نظم  و حتی اُفیسا پوپ ، سگی که پنهانی علشق گربه‌است) در می‌آورند. آجری که ایگناتس  هر روز بر سر گربه می‌کوبد بعد ها برای من نمادی از رنج عرفانی و عشق معنوی شد که در شعر صوفیانهٔ ایرانی جاری است. و در زمانی‌ که در دههٔ ۱۹۸۰ کتاب‌‌های فیزیک به زبان ساده  ، از جمله واقعیت کوآنتم از نیک هربرت و اربابان رقصانِ وو لی را می‌خواندم به نظرم می‌رسید که هریمان نا خواسته عجیب‌ترین نظریه‌های مکانیک کوانتوم را از پیش گفته است- گربهٔ «شرودینگر» که بی شک به عنوان سمبلی از کرِیزی ظاهر شد و بالعکس.

کمیک اگناتس و کریزی اثر جورج هریمان

 باید به استفادهٔ هریمان از زبان نیز اشاره کنم- واقعا دری وری و نسبت به زمانه‌اش به طرز  شکوهمند ( و البته طنز‌آمیزی) زیبا. من او را از زمرهٔ بزرگترین شاعران ما قلمداد می کنم، همان‌کاری که ای. ای کامینگز در مقدمهٔ  اولین کتاب مجموعه آثار هریمان کرده است.( کریزی گربه‌ههٔ جورج هریمان، ۱۹۷۵، نشر گروسِت و دانلِپ) . من او را در مقام یک هنرمند همتراز با غریب‌ترین نمونه‌های  خیال‌ پردازای از جمله آبرت پینکام رایدر یا ژوزف کورنل می دانم- نه بدین سبب که سبکی مشابه دارند بلکه به خاطر شدت ناب بودن و ژرف‌اندیشی صادقانه. این واقعیت که هریمان( برخلاف رایدر و کورنل) طناز بوده است، در واقع تزئین روی کیک است.

سبک طراحی هریمان تا حدی نا‌مرتب و خط‌خطی وار بود. او به طور روزانه باید از پس تکلیف حرفه‌ای خود بر می‌امد  و تمام اوقات نمی توانست  کیفیت همیشگی اش  را حفظ کند. اما سرعت و رهایی طرح‌های او نوعی کیفیت آنییت‌مندی که ویژهٔ طراحی های قلم مرکب ذن است  را در خود داشت. و در صفحات رنگی روزنامهٔ ساندِی که مجاز بود تا به کنترل بر رنگ ها دست بزند، نوعی سورئالیسم ِ آرت دکو را خلق کرد که نه با هنر های زیبا و نه با هنر های عامیانه همسان نبود. آلبوم‌های عالی منتشر شده توسط  نشر فانتاگرافیکس این امکان را به ما‌ می دهند که تقریبا همهٔ کار‌های او برای روزنامهٔ ساندی را مشاهده کنیم.(  البته استریپ‌های روزانهٔ سیاه‌سفید او هنوز کامل منتشر نشده اند.) و از آنجا که هنر‌چاپ شده هنر است، عمل خواندن این کتاب‌ها یک تجربهٔ مستقیم و بی واسطه را برای ما فراهم می‌آورد که گویی به موزه رفته‌ایم تا کار پیکاسو را ببینیم، البته چیزی بیش از آن، چرا که می توانیم در خانه بمانیم و حسابی نئشه کنیم. ( آیا  خود هریمان هم یک «چت‌مغز» بود؟  نام یکی از کارکتر‌های او « ماریجوانا» بود و البته که دمنوش صاعقه که کریزی مصرف می‌کرد هم   خیلی مشکوک به نظر می‌رسید. هریمان در مکزیک دوران خوشی را سپری کرد. خوانندگان روزنامه‌ها در آن روزگار  معصوم تر بودند.)

کارن رشاد

قسمت دوم