فوتبال یار شفیق سرمایه‌داری

نویسنده: تری ایگلتون

جام جهانی یکی از بزرگترین موانع بر سر راه انقلاب و دگرگونی در سراسر جهان است و فوتبال ، افیون جدید توده‌هاست.
اگر تشکیل دولت دیوید کامرون ، برای آرمان‌خواهان رادیکال، یک خبر ناخوش‌آیند محسوب می‌شود، باید اذعان داشت که جام جهانی از آن هم ناخوشایندتر است. جام جهانی یادآور آن چیزی ست که هنوز سال ها پس از شکست ائتلاف، سد راه دگرگونی است. اگر هر یک از اتاق‌فکر‌های راستگرایان، برای منحرف کردن اذهان عمومی از بی عدالتی های سیاسی یا جبران مشقت‌های زندگیِ فرودستان یک ترفندارایه دهند، بر آیند ترفندهایشان به یک نقطه ختم می‌شود: فوتبال. هیچ ترفندی به سهل الوصولی فوتبال مشکلات سرمایه‌داری را کنار نمی‌زند واز پیشرفت‌ جنبش‌های اجتماعی پیشگیری نمیکند.

در کشمکش میان سرمایه‌داران ودشمنان آنها، این فوتبال است که چندین سال نوری پیشقراول است.
جوامع مدرن مانع همبستگی عینی مردان و زنان هستند، اما فوتبال این همبستگی را تا سر حد یک هذیان تعاونی میسر می سازد. اکثر کارگران مکانیک خودرو یا فروشندگان مغازه ها نوعی طرد شدگی یا بریدگیِ ارتباط میان خود وجامعهٔ نخبه‌ فرهنگی را در خود حس می‌کنند؛ این در حالی است که همین قشر میتوانند هر هفته شاهد نمایش هنر شکوهمند مردانی باشند که همه جهان و رسانه ها به نبوغ آن ها اذعان دارند: فوتبال به‌جای کنسرت یک گروه موسیقی جز یا یک گروه تئاتر، می‌تواند به طرز خیره کننده ای استعداد فردی را در کنار همکاری گروهی و مشارکتی به نمایش گذاشته و به آرزوی دیرینهٔ جامعه‌شناسان خاتمه دهد. همکاری به شکلی موذیانه در کنار هماوردی قرار داده می‌شود. وفاداری کور در کنار دشمنی ویرانگر به نمایش گذاشته میشود. این گونه است که فوتبال، برخی از قدرتمندترین غرایز تکاملی انسان را ارضا می کند.
این بازی به طرزی ظریف امر شکوه‌مند را با امر پیش پاافتاده ادغام می کند: بازیکنان در واقعا قهرمانانی هستند قابل پرستش. البته یکی از علل مورد تجلیل قرار گرفتن آنان این است هر کس آن ها را به صورت «آلترایگو»ی خود می‌بیند. تنها مفهوم «خدا» این چنین امر خودی‌پندارانه را با امر دیگر‌ی‌پندارانه پیوند می دهد و خیلی وقت است که خوزه مورینیو در قامت یک سلبریتی جای این دیگریِ ناپیدا را تسخیر کرده است.

در یک نظام اجتماعی فاقد جشن و سمبلیسم، فوتبال برای قوام‌بخشی زیباشناختی به زندگی مردمی که رمبو(قهرمان فیلم های اکشن) برایشان یک قهرمان سینمایی ست، وارد صحنهٔ سرگرمی می شود. ورزش در اصل یک نمایش است، اما برخلاف انچه در رژه گارد سلطنتی می‌گذرد، فوتبال خود تماشاچیان را به مشارکت پرشور فرامی‌خواند. مردان و زنانی که مشغولیت‌ اصلی آنها مستلزم هیچ توانایی تحلیلی یا اندیشگانی نیست، در این ساحت می توانند تحلیل، دانش و فضایل حیرت انگیز خود را ، مثلا در زمینهٔ یادآوری تاریخ مسابقات، پیشبینی یا تشریح مسابقات و بازیکنان و … به رخ دیگران بکشند. ورزشگاه‌ها و کافه‌ها مملو است از مردمانی که فاضلانه‌، همچون مجامع یونان باستان گرم مباحثه‌اند و بازی فوتبال همانند یک نمایش عمیق از برتولت برشت، مردان و زنان را مبدل به کارشناسان حرفه‌ای می کند که تمامی ظرایف آن را تجزیه و تحلیل می‌کنند.
 این حس آشکارا سنتی، نقطه مقابل نسیان تاریخیِ فرهنگ پست مدرن است. فرهنگی که بر اساس آن هر آن چه ۱۰ دقیقه قبل اتفاق افتاده باشد به مثابهٔ آنتیک ، به دور ریختنی مبدل می‌شود. در این ساحت حتی مجال «دگر-‌جنسیت-مندی» نیز فراهم است. مثلا گفته میشود که فلان بازیکن قدرت بدنی یک کشتی‌گیر را همراه  با ظرافت یک رقصنده باله در خود  جمع‌کرده است. فوتبال به هواداران خود نه تنها شعف، هیجان، مبارزه، نوحه‌سرایی، کارناوال و موقعیت‌های عجیب تراژیک را ارائه می دهد بلکه آنان را به امکان سفر رفت و برگشت به آفریقا بی هیچ خستگی نیز دعوت می‌کند.

این بازی‌، همچون بعضی باور های خشک مذهبی برای دوست داران خود لباس،دایرهٔ دوستان و وابستگان، سرود مشترک و زیارتگاه ترتیب می‌دهد. فوتبال در کنار تلویزیون بهترین راه حل برای درد کهنه اربابان سیاسی است. و آن سوال کهنهٔ اربابان به این شکل است: “وقتی مردم سرِ کار نیستند چه مشغولیتی برایشان فراهم کنیم؟”

در طول قرون، کارنوال‌های محبوب در سراسر اروپا درحالیکه نزد مردم عادی نوعی سوپاپ‌اطمینان برای برون‌ریزی امیال خرابکارنه فراهم می کردند – مثلا دستکاری‌ در تصاویر مذهبی و تمسخر چهره یا نماد پادشاهان و اربابان- می توانستند امری واقعا آنارشیک و راهکاری برای ورود به جامعهٔ‌بی طبقه باشند.
 اما در فوتبال، بر خلاف کارنوال، با غلیان خشم پوپولیستی مواجه هستیم. (مثلا وقتی که هواداران برای مقابله با یک شخصیت صاحب جاه و مقام به باشگاه واکنش نشان میدهند.) به طور کلی فوتبال امروزه افیون توده‌ها است و نه حتی کراکِ کوکایینِ آنها. مثلا «دیوید بکهام» سازشکارِ سر به زیر، نمونه این نوع نگرش است. این سرخ پوشان، آن بولشویک های سرخ نیستند. کسی پیدا نمی شود که در بارهٔ تغییر دنیای سیاسی  افکاری جدی داشته باشد اما متوجه نباشد که این بازی باید ملغا گردد. هر تیم سیاسی که لباس فوتبال بر تن کند می تواند کمابیش همان اندازه تسلط برتصاحب قدرت را داشته باشد که رییس کل بریتیش پترولیوم خواهد داشت چنانچه در نقش  اوپرا وینفری ظاهر شود.

ترجمه:کارن رشاد