کمیکس – قسمت سوم

متن زیر ترجمه نوشته ای با همین نام است ، به قلم پیتر لمبورن ویلسن

دربارهٔ حیوانات جالب،‌باید از کارل بارکس یاد کنم که سیر کاری‌اش را صرف یک خانوادهٔ کامل عجیب و غریب از اردک‌ها کرد. دانلد با سه برادر‌زاده‌اش زندگی مي کند- مادر و پدر این‌ها کجا هستند؟ عموی دانلد، اسکروچ با چاردیواری، پر از دلار های نقره و اسکناس‌های سبز- یعنی خواهرش مادر دانلد می شد؟ اصلا  حرف او نشد. ننه‌جون داک با  باغچهء روستایی‌اش و آن   دترویت الکتریک لکنتهٔ  ۱۹۱۱ – آیا اومادر همین کسانی‌است که غایب‌ هستند؟  یعنی بکر‌زا بوده؟ (- آن گلادستون گاندرِ بدجنس که خود بارکس هم معترف‌است که دوستش ندارد). یا مثلا چرا دختر خالهٔ دانلد یک غاز از آب در آمده؟ اما شکوه این معما در زدایش تدریجیِ «رنج ادیپی» نهفته است ، آفرینش جهانی که در آن جان کودک می‌تواند آزاد از بستر خانواده زندگی‌کند. در واقع هوئی، دوئی و لوئی، برادرزاده‌ها با انرژی ترین و جسور ترین این اردک‌ها هستند  که  به مدد هدایت ژونیور وودچاکس، از همه چیز آگاه هستند. خود دانلد همیشه در تلاش است به تعادل بورژوا‌زی دست یابد ولی موفق نمی شود: او بیکاریِ مزمن دارد و هرگز با آن دوست دختر همیشه ‌ناراحتش، دِیزی، ازدواج نمی‌کند که گاه ‌و بی گاه عفاف و بی سامانیِ عارفانه‌ای که اردک‌ها در آن به ماجراجویی می‌پردازند را به مخاطره ‌می‌اندازد.

کارل بارکس خالق کمیک استریپ های دانلد داک

ماجرا ‌ها معمولا توسط اسکروچ مک‌داک فراهم می‌شود بدین ترتیب که او دانلد را( برای چند سکهٔ ناچیز)  مامور می‌کند تا در یک ماجرا به هدف بدست اوردن پول بیشتر همراهی کند. بارکس با وسواس زیاد در بارهٔ  همه صحنه‌های بکری که شخصیت‌ها در آن جست و خیز می‌کردند پژوهیده بود- اسکاتلند، آلاسکا، پرو یا هر جای دیگر- و به نظرم انگار در حالی که سرگرم می‌شدم، ساخته هم می‌شدم. من حتی شاید بتوانم کار بارکس را حاوی زیرمتنی پر ایما و اشاره تاویل کنم – اسکروچ به منزلهٔ پارودیِ یک کیمیاگر، و ژونیور وودچاکس به منزلهٔ ماسون‌های مخفی.

بارکس ( همچون رئیسش والت دیزنی) به عنوان مدافعان امپریالیسم آمریکا مورد اتهام قرار دارند و این  البته از جنبه‌‌ای صحت دارد. این اردک‌ها اصلا مثل کریزی و ایگناتز آنارشیست نیستند. حتی مثل پوگو لیبرال هم نیستند.اما مسخره‌بازی هایشان می‌تواند نوعی طنز سرپوشیده باشد پیرامون ارزش‌هایی که دانلد با آن پوچیِ محض سعی می کند دنبال کند. و به هر حال کدام بچه ای است که از آن لذت ابتدایی که شیرجه زدن در انبوه سکه‌های اسکروچ به وجود می آورد  خوشش نیاید؟  اما طمع و نیرگ‌بازی این تیلیاردر همواره نکوهیده شده. مثلا از طرف آن گروه سگ های خلاف کار موسوم به  بیگل‌بویز همیشه جان و مال او را تهدید می‌کردند و  نیز حرص و آز او همواره مورد تمسخر قرار می‌گرفت نه تقدیر.

اگر قرار باشد که بگوییم دنیای چند اردک احمق  می‌تواند زیبا هم باشد، آن وقت من مدعی هستم که بارکس « مرد اردکی» را باید یک هنرمند بزرگ  قلمداد کرد. او همچون هریمان، مک‌کی و کلی توانست یک دنیای کاملا متفاوت خلق کند- اردک‌آباد- که در آن سلطه از آن تخیل است:- یک عالم مثال به نقل از ابن‌عربی یا ساحت آرکی‌تایپ‌ها.

 

 از میان بچه‌های بامزه، بعد از نمو کوچولو، من به لولو کوچولو علاق‌مند بودم. این کار به قلم هنرمندان مختلف در آمده بود،  به زیبایی ولی نه با شکوه و البته  نویسنده‌ای به نام جان استنلی  آن را به رشته تحریر در آورده بود.

کمیک استریپ لولو کوچولو اثر جان استنلی

لولو ، همچون اردک‌ها، به شکل یک کتابچه کمیک ۱۰ سِنتی منتشر می‌شد. و انتشار ماهانه‌اش خنده و شادی به دل‌ها می آورد.او و دوستش -توبی- در جهان واقعیِ محله‌های حاشیه‌ایِ آمریکای سفید‌پوست زندگی می‌کردند اما به طرز عجیبی آزاد بودند که  بی همراهی والدین بیرون از خانه به ماجراجویی و بازی بپردازند. فکرش را کردیم، و انجامش دادیم. در آن سال‌های مه‌آلود سپری شده، کودکی‌ما مصون از آیندهٔ آنتی بیوتیکی‌اش،  زمان‌ قابل توجهی را خارج از نظارت خانواده سپری می‌شد. لولو یک خانوادهٔ صمیمی دارد و به یک مدرسهٔ معمولی می‌رود اما یک روح آزاده و زندگی کاملا محقق شده و خود‌آئین را می گذراند.

لولو  عمدتا خود را با  دارو دسته‌ٔ محلی «ورود دختر‌ها ممنوع» در تقابل می‌یابد. توبی همیشه میان انتخاب لولو و یا پذیرفته شدن در یکی از دارو دسته های پسرانهٔ محل  مانده است. لولو نابغه است و نمک این ماجرا ها در استمرار پیروزی او در برابر شوینیسم مردانه است. او یک پیشا-فمینیست است! توبی نیز خودش یک نابغهٔ خود‌خوانده است، یک  اگوی بزرگ  مقادری از اعتماد بنفس کم‌مایه، که در اصل مثل لولو سرزنده و خیال‌پرداز است، و حتی سعی می‌کند کارت نمرهٔ «آ+» اش را از لولو و پسر های محل مخفی کند. من ،به عنوان یک « اندیشمند ورشکسته»،  به شدت هم با لولو و هم با توبی احساس این‌همانی می‌کردم و هنوز هم می‌کنم.

باری دیگر شاید کسی به طرح این مساله مایل باشد که لولو، روکشی بر یک زیرمتن پر ایما و اشاره است که در این مورد نه در جهان واقعی بلکه در  تخیلات بی مرز لولو نهفته است؛ داستان‌هایی که می‌گوید، سرشار از سحر و جادوگری  در قبال، همسایه‌ شلخته‌اش یا مثلا  آلوین طفل بازیگوش که  باید با قصه‌گویی آرامش کرد.

بچه‌های کاتزن‌جَمِر به منزلهٔ قطب مقابل لولو در هرج و مرجی از پرخاشی سادیستی و آشوبناک علیه کاپیتان، محافظِ بیچاره‌شان ، سرو صدا به پا کردند. کاتزن‌جمر ها ، بر پایهٔ یک داستان کلاسیک کودکان از قرن نوزدهم، یعنی ماکس و موریتس(انتشار بهسال ۱۸۹۷ توسط  رودولف دیرکس)- به واقع آنارشیست بودند و به هر حال در انتها به خاطر شوخی های  واقعاخطرناکشان به شکلی مازوخیستی و بی رحمانه کتک می‌خوردند. این استریپ در یک نقطه‌ به مشکلات حق تالیف برخورد کرد و از دل آن چندین تقلید بدون اجازه صورت گرفت، شامل « کاپیتان و بچه‌ها» و  از همه بهتر « کین-در-کیدز».

بچه های کاتزنجمر- کمیک استریپ اثر هانس فریتز

 این آخری شاهکارِ دست یک هنرمند اکسپرسیونیست آلمانی به نام لیونل فاینینگر بود که موقتا به شیکاگو مهاجرت کرده بود و  کمتر از یک  سال ( ۱۹۰۶) انتشار می‌یافت. این مجموعه حتی برای دوست‌داران کمیک امریکایی بیش از اندازه عجیب بود. هر اپیزود آن یک پردهٔ رنگ‌پردازانه اکسپرسیونیستی بود ، شوریده‌وار و اعجاب انگیز. اگر این مجموعه کمیک عمر بقای طولانی‌تری داشت بعید نیست از برترین کمیک های تمام زمان‌ها می شد. اما بهتر از آن بود که باقی بماند.

 «نانسی و سلوگو» ی ارنی بوشمیلر چندان برایم جالب توجه نبود اما  بعد‌تر ارج و اهمیت آن چیره‌دستیِ پیشا-پاپ‌آرت را که موجب  شد این کمیک استریپ‌ها از مجموعه‌های  محبوب شاعران مکتب نیویورک ۱۹۵۰ شوند را در یابم. به هر حال من شیفتهٔ یک کمیک کودک محور دیگر بودم که کمی پیش از به‌دنیا آمدن خودم،  از صحنه بیرون رفته بود اما از طریق بازنشر به صورت کتاب به دست من رسیده‌بود( خریداری شده توسط پدرم)- بارنابی و آقای اومالی اثر کروکت جانسن. این هنرمند خودش یک مارکسیست بود و استریپ‌های خود را برای نشریهٔ توده‌های نوین قلم  می‌زد  اما این کارش خیلی کم  مایه‌های آجیت‌پراپ داشته و اصلا ارتباطی با رئالیسم سوسیالیستی نداشت. داستان این آثار حول یک پسر بچه می‌گردد که از جهان پریان یک پدرخوانده برمی‌گزیند، یک جن  ایرلندیِ فسقلی با بال‌های صورتی، کلاه شاپو  و کت بارانی و یک سیگار ارزان‌قیمت به جای عصای سحرآمیز. کسی که جنبل و جادویش همیشه به شکلی خنده‌دار غلط از آب در می‌آمد. آقای اومالی خود یک زبان‌دان بود، یک واژه‌‌گردان، حیله‌گر و خیالبافی قابل، یک کله‌شق و مونولوگیست (تک‌گو/خودگو) که اتفاقا از تمامیتی ابر‌طبیعی برخوردار بود. دنیای بارنابی سرشار از جادو می‌شود – یک سگ سخنگو( که قصه های طولانی سگانه و ملال آور تعریف می‌کند)، یک روح خجالتی، یک لپرکانِ با لهجهٔ بروکلینی- اما والدینش به خیال اینکه او همهٔ این ها را در تخیلاتش ساخته است،  نسبا به سلامتیِ روانی فرزندشان  حساس می‌شوند.حتی  در یک قسمتِ کلاسیک او را نزد روان‌کار کودک می‌برند، که صد البته به روشنی مغلوب آقای اومالی می‌گردد. برخی از افراد بالغ که آقای اومالی رادیده اند، گمان‌ می‌کنند که  دیوانه شده اند= و والدین بارنابی هرگز با او مواجه نمی‌شوند. بچهٔ همسایهٔ بغلی ، دختری عاقل به نام جِین، همهٔ آن موجودات ابر‌طبیعی را که با بارنابی می‌گردند می‌بیند، اما آن‌ها را مسخره می‌داند. با وجود اینکه سحر اومالی  هرگز درست از کار در نمی‌آید اما تقریبا همیشه کار ها جفت و جور می‌شوند، بانابی پیروز می‌گردد و وفاداری‌اش را به پدر‌خواندهٔ پری‌وارش نشان می‌دهد.

کمیک های بارنبی و اومالی

سبک طراحی جانسن از فرط سادگی به مینیمالیسم نزدیک می‌شد،یک خطِ تمیز عریان که می توانست بار هنگفتی از بیان را با اندکی جزئیات بیان کند. اما زبان او بیش فاخر و اطو کشیده بود. اومالی هم یک شاعر بزرگ دیگر بود سرشار از مبالغه و خودستایی  به گویش ناب ایرلندی با آن جریانِ بی پایانِ فروتنانهٔ فضل و دانش.(ترجمه می شود بررسی شود) در کودکی برخی از اشارات ضمنیِ اومالی را نمی‌فهمیدم، اما همیشه  از بلاغت شیرین او لذت می‌بردم. اکنون با بازخوانی ان به عمق جویسیِ کارش پی‌بردم- و همینطور به انقلابی‌گریِ پنهانی‌اش در شکلک‌در آوردن برای حاکمیت.
گریل مارکوس  در متن پشت جلد  نسخهٔ باز-نشرِ مجموعهٔ بارنابی(جلد دوم) می نویسد:

 امکان ندارد که جک کروآک، و همه آن‌آدم‌های خود‌آگاه «کول»ِ دیگر در نیویورک خوانندهٔ این‌ها نبوده باشند. این دقیقا خود  اومالی است که به «نیل کسیدی» تبدیل شده، کسی که کاملا انسان نیست، کسی که هرگز خفه‌نمی‌شود،  کسی که لجت را در می‌آورد و کسی که می‌تواند هر اتفاقی را رقم بزند، درست همینطور.

حدس خوبی است. اما حقیقت این است ( آن طور که من از کیم اسپورلاک پژوهشگر  نیل کسیدی اموخته ام)  شخصیت کارتونی مورد علاقهٔ نیل ، ماژور هوپل، ستارهٔ مهمان خانهٔ ما اثر ژین آهِرن ( یک سِلتی الاصل دیگر) بود. زمان کودکی من شخصیت هوپل را هنرمندان دیگری قلم ‌می‌زدند ولی من عاشقش بودم.او یک آدم خپل وراج بود و البته به شکلی بیمارگونه خالی‌بند، یک انگل تنبل( چسبیده به زن بیچاره‌اش، که مسافرخانه را می‌چرخاند)؛ مقام ماژور بودن که البته کاذب بود و نقش هوپل در زندگی این بود که حوصلهٔ میهمانان سفرهٔ شام را با داستان های  طولانی‌‌اش  در باب سفر های شکاری به آفریقا و غیره و ذلک سر بِبَرد. او عضو یک گروه مخفی مجردی به نام جغد‌ها بود و زنگار و فینه به خودش وصل می‌کرد. گروهی مختص شربِ مجدانه. شاید او هم یک ماسون دیگر بود، یک رهرو یا زائر. تکه کلام مورد علاقهٔ او« به خدا قسم» بود – همان کلمه‌ای که دایم به زبان کسیدی می‌آمد.

کمیک استریپ ماژول هوپل

هوپل  به یک نسل کامل از شاعران پس از خود جواز از زیر کار در رفتن را، فعال‌سازی «سنگ بلارنیِ» درون را، زیاده روی در شرب و خوراک ( بنا به آنچه هوراک والپول می‌گفت) را ، آسمان ریسمان بافی را و  زنگار پوشی را داد. طرز  حرف ‌زدنش موتور  نیل کسیدی را روشن کرد( همانطور که شخصیت شارلاتان وراج که توسط دابلیو.سی . فیلدز توصیف شده)، و نیل کسیدی به کروآک کمکی کرد تا صدایش را پیدا کند-پس می‌توان گفت که  هوپلِ آهرن منبع الهامی مهم اما فراموش شده بر ادبیات آلمان و دوران بیت و پسا بیت بوده است. و البته او  در جهان کمیک‌‌ها تنها  فرشتهٔ غیبیِ تخیلات زیبا‌شناسانهء هیپستری نبود و در فرصت های دیگر به کشف آن ها نایل خواهیم شد.

ترجمه کارن رشاد

قسمت چهارم