زندگی

متن ترانه زندگی از علی عظیمی

چه فکر میکنی که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی

در این خرابه ریخته که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده راه بسته ایست زندگی

هوا بد است تو با کدام باد میروی که ابر تیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود

گذر ز نا هموار این راه سر به نا کجای پر پیچو خم

شب است و با هم در این گرد باد هم سفریم باهمممم

ما شاهکار خلقتیم / شاکیان ظلمتیم
در بندیم و آزاد از هفت دولتیم
با ذهن های سنتی در انتظار نعمتیم
تشنه ی حقیقت و خسته از نصیحتیم
چون برای ما رو تخت سیاه مرز خیرو شر کشیدند

شاخه های دلخوشی چو سر کشید سر بدیدند
تلخ تلخ کام ها که جام زهرو سر کشیدند

اهل تزویر و همه آبکشان جانمازیم

همه محتاج دعا از راه راست بی نیازیم

شاید تقدیر ماست که شام تارو دوره کردن

اما تقصیر ماست اشتباه و توبه کردن

سر سپردن  /به حال دیروز/ قبطه خوردن / باید زندگی کرد / قبل مردن

جهان چو ابگینه ی شکسته ایست که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت

چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ

که راه بسته – راه بسته مینمایدت

زمانه بی کرانه را تو با شماره گام عمر ما مسنج

به پای او دمیست این درنگ دردو رنج

به سان رود که در نشیب دره  سر به سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

زنده باششش