بستر متجاوزخیز فرهنگ ایرانی

نوشته: کارن رشاد

سال‌ها پیش در یکی از شبکه های اجتماعی به یکی از حامیان مالی-مجموعه‌داران خصوصی ام جمله‌ای گفتم در باب شخصیتی مثل آیدین آغداشلو. «  او هموارهخدمتگذار قدرت  بوده است، هر کجا که می‌خواهد باشد». گفتن این جمله همان و دست کشیدن از حمایت مالی همان. جمله‌ام به کلی با فضای فکری این فرد فرهنگ‌دوست(!) در تضاد بود. آیدین چشم رنگیِ او را مورد توهین قرار داده بودم، شاید از نظر او کسی حق نداشت به اشیای بت خانهٔ فرهنگ جسارت کند. باید ذکر کنم که  ابراز نظر من نیز نه از روی  بی اطلاعی از چنین برداشت و در نتیجه چنان عواقب تجاری برای کارم ، بلکه دقیقا  برعکس و عامدانه مبتنی بر شناخت کافی من  بر آپاراتوس روانیِ قشر فرهنگ‌دوستِ ایرانی بود.  حال که یکی دو سالی هست برخی اخبار مبنی بر تجاوز و … در نشریات و رسانه‌ها منتشر شده است، دیدم که گویا در پی رو شدن  بخشی از داستان، همان شخص  با من  تماس مجدد حاصل کرده است!
اما من این را نه به فال نیک می‌گیرم. برای من این بدان معنا‌ست که آغداشلو تنها نیست. این آغداشلو نیست که آغداشلو را متجاوز کرده است .  واقعیت این است که  فضای فرهنگ رسمی ما مملو از مشاهیری است که کارشان جز خدمت به قدرت، تجاوز و تزویر نیست.  این چهره‌های فرهنگی هنری، به قول گی‌دبور، همه به آنچه ندارند شهره‌اند: هنر.  اینان چیزی نیستند جز  موجوداتی که بقای خود را در یک فضای مسموم تضمین کرده اند؛ فضایی که تحت ان همهٔ نیرو های مادی، معنوی و رسانه ای دست به دست هم داده اند تا تجاوز در تمامی بستر ها رشد کرده و رواج یابد.  بدین ترتیب امروز شاهد این مساله هستیم که خود این کنندگان به جان هم افتاده اند وهر روز کسی از «مورد تجاوز قرار گرفتن» به دست  دیگری صحبت به میان می‌آورد. گویی هر روز قرار است تمام تقصیر ها به گردن یک نفر حواله گردند. گویا تمامی زباله هایی که فرهنگ امروزی ایران زمین را شکل داده اند، باید زیر یک فرش تلنبار گردند: یک فرش اصیل ایرانی.

زمانی که گفته شد بی بی سی فارسی منبع دروغ پراکنی است ( پروژهٔ بی بی سی دروغ می‌گوید: ۲۰۰۶)، از طرف عدهٔ زیادی از دوستان ، به عنوان شخصی بد بین ، یا حتی عامل رژیم مورد بی مهری قرار گرفتم. چه رابطه ها و پروژه‌ ها که با همین فاش گویی های ساده، از میان نرفت و چه خوب که رفت.  حال، خوشبختانه نزدیک یک دهه است که فهم این آسان بر ملت ما، ممکن گشته است تا جایی که  این مساله حتی در موسیقی پاپ ما نیز منعکس شده و آوازه‌خوانی چون شاهین نجفی که زمانی  خود میهمان ولی‌نعمت های انگلیسی -ایرانی خود در بی بی سی  بود نیز در رد این رسانه یکی دو کالا به بازار فرهنگ ایرانی عرضه کرد. باری   کماکان لیست بلند بالایی از سلبریتی ها، رسانه‌ها و شبه هنرمندان/شبه‌روشنفکرانی که بساط محفل شبه فرهنگ‌دوستان را گرم کرده و بازار کالا های فرهنگی و مصرف فرهنگی را گرم نگاه می‌دارند موجود است که باید منتظر حساب و کتاب های شخصی و محفلی ‌شان بود. دست پرورده‌های صدا و سیمای داخل و خارج، ملیجک‌های رسانه‌ای و سیاسی، همه و همهٔ نماینده و نماد ملتی تجاوز پرور است. نمایندهٔ تمدنی که از آغاز، مسیر زوال را پیموده است.

این تولید قارج گونهٔ شبه-هنرمندان داخی و خارجی طی دهه های ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰، خبر از شرایط وخیم فرهنگی دارد. شرایطی که حاصل تلفیق نا مبارک، دیکتاتوری مذهبی با نئولیبرالیسم تمامیت خواهی است که هر روز بیش از پیش رخِ ساختگی خود را نمایش  می‌دهد. از هنرمندان جیره‌خوار فضای رسمی ایران گرفته تا هنرمندان منتظر مستند‌های رسانه‌ای آرته یا ایران اینترنشنال یا فیلمسازانی که تماشاگران درماندهٔ خود را پای کپی های دست و پا شکسته‌ای از تارانتینو و الیور استون میخکوب می‌کنند، همه و همه محصول شرایط اجتماعی و برنامه‌ریزی حاکمیتی هستند که عنان از کف داده است: من افول انسانیت را در فضای فرهنگی کشور دیدم.

ایپولیت تین در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم، در خلال کتاب معروف خود- فلسفهٔ هنر‌- به نکاتی در خور توجه اشاره دارد. او نه تنها اثر هنری بلکه هنرمند را متعلق به یک کلییت یا بستر مشخص قلمداد کرد. بدان معنا که نه اثر و نه تولید کنندهٔ اثری که هنری خوانده می‌شود، منفک از جامعه یا جهان پیرامونی خود نیستند. جهانی که بر آیند ذائقه‌‌هایی کماکان مشابه است. جهانی که پیش تر هر آنچه مطابق میلش نیست را به کنار زده و غربال کرده است. بدین ترتیب برترین هنرمندان هر سرزمین در هر زمانه، بیش از هر چیز نشان‌گر ذائقه و میزان تشخیص و قوهٔ قضاوت مردمانی است که در آن زمان زیسته و هنرمندان خویش را پرورش داده‌اند. به قول تین:«اگر به دنبال این باشیم که علت انتخاب یک سبک، یک رنگ یک روش و یک موضوع در هنر یک هنرمند یا گروهی از هنرمندان چه بوده است، باید به شرایط فکری و اجتماعیِ جامعه ای رجوع کنیم که هنرمند در آن
رشد یافته و زندگی کرده است.»
حال بیایید اندکی از این منظر به مسالهٔ محسن نامجو نگاه کنید. به رضا عابدینی ، به ابراهیم نبوی، به عبدالکریم سروش، به ایکس، به ایگرگ  به همه یا اصلا هیج کس.
مفاخر هر زادبوم برایند آب و هوای معنوی آن هستند. اگر متجاوز، اگر بردهٔ قدرت&اگر بی ثبات، اگر ظاهر ساز، این میوه‌ها حاصل کرد و کار دستگاهی رسانه‌ای  هستند که تایید نهایی خود را از یک اکثریت مخاطب گرفته است. اکثریتی که برای درک تباهی قضاوت‌هایشان کافی است به میزان سرانهٔ مطالعه آنان رجوع کرده باشیم.

ایپولیت تین بالندگی هنرمندان را  از منظر گونه‌شناسی گیاهی مورد تحلیل قرار می‌دهد:«همانگونه که در گونه شناسی گیاهی به دما و شرایط جغرافیای توجه داریم در گونه شناسی هنری باید به شرایط و دمای فکری و معنوی اجتماعات توجه و شناخت داشته باشیم.»
در واقع تین دریافته که بحث در بارهٔ هنرمند به مثابهٔ یک موجود منفصل از شرایط جامعه، راه به چاه می‌برد،چرا که والاترین کیفیات نه با معیار های ازلی بلکه با معیار های موضعی – در چارچوب شرایط فرهنگی و فکری جامعه- قابل ارزیابی هستند. بر طبق این نگاه، هنر مند برجستهٔ هر دوره، هنرمندی است که به نوعی با خواسته ها و دغدغه‌های زمانه‌اش سازگار بوده یا به آنها پاسخی قابل قبول ارایه می‌دهد: هنرمند فرزند زمانهٔ خویش است.
این شرایط فرهنگی جامعه است که همچون آب و هوا و اقلیم معنوی، دانهٔ مستعدِ کنندگان هنری را به ثمر نشانده یا در خود دفن می‌نماید. پس دمای معنوی جامعه، بیش از آنچه به نظر می‌رسد در شکل گیری شخصیت و مسیر هنری
افراد مستعد تاثیر گذار است.

با وجود اینکه سالیان سال است نه تنها از موسسات فرهنگی داخلی ، که حتی از موسسات فرهنگی خارجی نیز دل بریده و نسبت به همگی بی اعتماد گشته ام،چندی پیش برای ارایه و معرفی کتاب خود- زیرزمین- بر آن شدم که برخی دفاتر نشر و فروش کتاب در خارج از کشور را – که جز در محدودهٔ باند‌های بستهٔ خود به طور کلی از فضای فرهنگی فارسی زبانان بی خبر هستند، از انتشار کتاب خویش با خبر کرده و در تلاشی خوشبینانهٔ کتاب را برای عرضه در بازار آزاد فرهنگ فارسی ارایه نمایم.
اتفاقا بنگاه نشر ناکجا یکی از آن فروشگاه‌هایی بود که دست کم به علت اسم و ادعایش مبنی بر مخالفت با سانسور در لیست خبر نامهٔ من قرار داشت. البته من از آنجایی که پیش تر از دئانت و رذالت اهل بازار مطلع بوده‌ام، هرگز نوشتار خود را برای نشر به این گونه افراد نسپرده و قلم خود را به دست ماشین بلاهت ایشان نمی‌سپردم اما دست کم آزمایش این افراد به مدد پیشنهاد پخش یا فروش کتاب ، هزینه‌بردار نبود.
همانطور که حدس می‌زدم، ناکجا( ناشر کتب محسن‌نامجو) از آن جمله بنگاه ها بود که پاسخی نداد، گویا پژوهشی ۵۰۰ صفحه‌ای در بارهٔ هنر و فرهنگ پیشرو، برای این دوستان فاقد جذابیت لازم بوده است. پس از هفته‌ای انتظار ، حساب توییتری این بنگاه را خطاب قرار داده و تاسف و انزجار خود را در یک توییت اعلام کردم. پس از دریافت این توییت، شخصی که ظاهرا مالک یا مسول این بنگاه است، در پاسخ ایمیل من با لحنی خرده بورژوا-چس‌روشنفکرانه برای من نوشت که ایشان علاقه ای به این لحن و ادبیات ندارند، و مروج چنین نویسندگانی نیستند.

شکی نیست در دوره‌ای که هنرمند یا پژوهشگر، برای نشر آثار خود، نیازمند فرمان‌بری و جلب خوش‌آمد دلالان و باند‌باز‌های جیره‌خواری باشد که بر حیات فرهنگی ما چه در داخل و چه در خارج مرز ها سیطره یافته‌اند، آنچه به دست مخاطب می‌رسد، عصاره‌ای است از اخلاق بردگان، خاطرات و افکار ملیجکان و آوازه‌خوانان نشئه‌‌ای که تجاوز را پیش از هر چیز بر خویشتن خویش روا داشته‌اند. منافع چنین موسساتی-از آنجا که بر بازار مصرف فرهنگ و شعار‌های تو خالی طبقهٔ متوسط استوار است- حکم می‌کند که ادبیات تجاوز و سازش بر ادبیات عصیان وحاشیه‌ها ‌رحجان یابد. در هر حال برای شرح وضعیت وخیم صحنهٔ فرهنگ ما( داخل و خارج) یکی دو پاراگراف و مقاله کافی نیست. پس این جملات را با تاکیدی دوباره بر این واقعیت به پایان می‌برم: اگر چهره‌های فرهنگی ما یکی پس از دیگری متجاوز، ظاهر ساز، تو خالی و وانمود گر از آب در می‌آیند، بدان سبب است که ما، موسسات، بنگاه‌ها و طبقات مصرف‌کنندهٔ این محصولات، تنها فضای باروری اینگونه موجودات را فراهم آورده‌ایم. ما در جهل از خود پیشی گرفته ایم.