مای گیجی

نوشته : کارن رشاد

جهان امروز جهان ما نیست . جهانی نیست که من , شما و ما ای که هم اینک به ان پا گذارده ایم قدرت تصمیم گیری انسانی و شناسایی آن را داشته باشیم.دیگر آن دستورات ارزشمند سقراط , علی , کنفسیوس , هراکلیتوس و… چاره سازآدمیان نیست . دیگر ” خود شناسی واقعی ” دشوار شده است و این نه به علت گذر زمان, که فقط و فقط به علت سیاست گذاری های سرمایه دارانه و سازمانیافته جهانی است قدرت هایی که جز سرمایه , هیچ سطح اتکایی ندارندوبا این حال به یاری همان سرمایه توانسته اند همه چیز را زیر نظر خود در اورند. قدرت هایی که نه تنها حکومت ها را کنترل می کنند بلکه انقلاب های مردمی را نیز زیر نظر خود در می آورند , قدرت هایی که تحت هیچ شرایطی به غیر خودی , معترض و ناراضی اجازه طرح ادعا نمی دهند. رسانه ها هر چه وموذیانه تر مزدوری انها را می کنند و راهی جز این نیز ندارند , که مفاهیم حرفه ای شدن , سودکردن و تولید همه دستکاری شده اند.

stencil Poster by Logan Hicks

روزگار ما , عصر گیجی است که می گذرد .عصری که هیچ چیز معلوم نیست و هیچ حقیقتی روشن نگشته . از هیچ یک از آن مومنین و خرد ورزان سترگ خبری نیست , بودا از ترس محققین ومبلغین مدرن آیین اش, پشت قله های متروک پنهان شده است!

در عصر گیجی , عصری که ما در ان به سر می بریم ,آنچه روزگاری فرهنگ نام داشت کارکردی دگرگونه یافته است و معنای مدنی -و در همین راستا عامیانه -ی جدیدی به خود گرفته . ارتباطات فرهنگی , همچون هنر, آموزش ,اجتماع و…) تا بدانجا زیرکانه و دقیق(یا شاید کورکورانه ) دست خوش تغییر ماهیت جهتمند نظام سرمایه داری شدندکه پیکر جامعه جهانی در اوج انقلابات معترضانه خود نیز هیچ مشکل و کمبودی حس نکرد.”صنعت فرهنگ ” , پدیده ای دروغین که به راحتی جایگزین ” ارتباط فرهنگی شد و تولید فرهنگی , رسانه فرهنگی و نام ها و نشان های ” معتبر” پدید امدند.
صداقت یا صادق بودن با خویشتن ,در خلق اثر هنری و نیز زندگی هنر مند رنگ خود را به نفع محبوبیت بیشتر و کسب شهرت( به بهانه های مختلفی چون داشتن مخاطب بیشتر , آرامش بیشتر ,صدای بلند تر ) از دست داد وکاشی ترک خورده ای از انسان , به عنوان موجودی فرهنگی , باقی ماند.
اکتشافات علمی که ایتدا به خاطر سود دهی صنعتی شان مورد توجه سرمایه داران قرارمی گرفت از دریچه عمل هنر مندان و اهل فرهنگ نیز جالب به نظر می رسید . سینما که فضای تصویری بسیار پهناوری را پیش پای هنرمندان تصویری باز می کرد به سرعت و عجولانه از طریق سرمایه و رقابت از جریان اصلی هنری بازماندو شاه راه اصلی آن در تمدن انسانی به سالن های سینما کشیده شد.
یا موسیقی جاز که در بدو رویش جنبشی بود ,راستین و انسانی . به سرعت تبدیل به فرم و محتوایی کلیشه ای شد تا جایی که دیگر اغراق کرده ایم اگر که بخواهیم بداهه نواری را در این موسیقی امری جدی و والا تلقی کنیم . آنچه روزگاری از عمق جان هنرمند به عنوان ترکیبی بداهه پدید امد به سرعت به قانونی زیبا شناسانه تقلیل یافت و کلیتی مشابه و درنهایت کلیشه ای ساخت به نام ” جز”. این گو نه “بداهه نوازی” با نفس خود در تناقض است چرا که نواختن روی گام ها و با فواصل از پیش تعین شده کجا و بداهه نوازی حقیقی …؟
مثال روشن تر مسئله تغییر تاسف انگیز بافت زندگی ساکنان مناطق توریستی جهان است . توریسم همان نظام سازمان یافته ترویج مصرفگری و تهاجم به فرهنگ های بی دفاع حهان است هجوم گردشگر به مناطق دورافتاده و….
در نظام نابخردانه سرمایه داری که آشوب تولید بر سراسر آن حکم فرماست, این بیگانگی به اوج خود می رسد.تولید برای ارزش جایگزین تولید ارزش مصرف می شود و انسان در پیکر کارگر استثمار شده , از قدرت انسانی خویش جدا و بیگانه می شود . همه از جنایت ها و دروغبافی های مطبوعات و رسانه های بزرگ چهانی مطلع اند با این وجود دلبسته آن شده اند.اما باید اعتراف کرد که مشکل از این هم فراتر رفته, تا به آنجا که که دغدغه اکثریت ما کسب محبوبیت بیشتر شده در میان رسانه ها شده است.آن نوازندگانی که کارهایشان را عجولانه و بی فکر به امید ورود به دنیای حرفه ای ها(!) به دست تهیه کنندگان سودجو و بی دانش منطقه ای یا جهانی می سپارند . دشمن استعداد های خود , جامعه و هنر هستند. آن ها که به کتب تاریخ هنر بسنده می کنند نمی دانند که عمر می گذرانند . روز به روز به تعداد این اکثریت افزوده می شود که دم از پیشرو بودن و صادق بودن می زنند اما دنباله رو ی صرف کسانی دیگر اند. عده ای دل به روش بیان و نهله ای خاص بسته اند وعده ای به هر قیمتی مایلند حاصل زحمت خود را , نیازموده و عجولانه به دست سرمایه داران بسپارند. واین استعداد ها , این استعداد های معترض در سطح جامعه به عنوان علف های هرزی بی هدف رشد می کنند و خشک می شوند. هیچ کس نیست که مسئولیت اشنا شدن با دیگری را به عهده بگیرد .روشن است که هدف یک سر دست کاری شده است و دیگر هنر آن رابطه اجتماعی داغ و نورانی گذشته نیست بلکه هنرمند حاضر شده است که در گوشه ای از جامعه وظیفه ای محدود را در قالب کلیشه هایی کلی به انجام رساند. کلیشه هایی که با توجه به اخبار و رسانه ها ترویج می شوند و محدودیت هایی که زود پذیرفته می شوند چراکه این بردهداری فرهنگی از پیش مشتریان بازار کلیشه خود را پرورش داده است .