پاسخ گونه ای به یک مطلب
کارن رشاد
چند هفته ای می شود که در سایت کارگاه مقالهای انتقادی از آقای امیر علی قاسمی در باب ژورنالیسم هنرهای تجسمی ایران منتشر شده است. این مقاله پاسخ گونهای است کوتاه به مقالهی آقای قاسمی . پیشنهاد می کنم قبل از خواندن این مقاله ، متن مذکور[ بیماری های ژورنالیسم در هنر های تجسمی ایران ] را با دقت مطالعه کنید.
در این مقاله قصد دارم تا به تبیین آنچه در هنگام مطالعه سه باره و چند بارهی مطلب آقای قاسمی به ذهنم می رسید بپردازم و تاکید دارم که اگر بر آن شدهام که پاسخی این گونه بنویسم به علت مخالفتم با مطالب ایشان نیست بلکه در ادامه و به خاطر احترام و ارزشی است که برای اندیشه و کار ایشان و همکارانشان در پارکینگ گالری قائل هستم و این کار را صرفا حرکتی در جهت باز تر شدن مباحث و دست کم رابطهی میان هنرمندان جوان ایرانی تلقی میکنم .
ژورنالیسم یا پدیده “مطبوعات و رسانه های رسمی ” مترادف عملی با: تبلیغات – عمومیت و عامیانگی – مسئولیت اجتماعی با جنبه حکومتی (حمایت ) – تبلیغ و تبلیغ و تبلیغ و جذب بازاریاب به جای گزارش گر – جذب تاجر به جای منتقد و حکومت مافیا به جای تحریریه و سردبیری : همان چیزی که نگذاشت هنرمندان به سرعت پله هایی را که دوشان، پیکاسو ، بیکن و … ساخته بودند را بالا روند. همان که وارهل را مطرح تر کرد و همان که هنرمندان واقعی را از دنیای هنر زده کرد و گاهی از راه خارج کرد. … بگذریم که امروز دیگر غم نان آنقدر بیداد میکند که دیگر نوشتن مطبوعاتی جذابیتی جز ” کاری در کنار سرگرمی ” به دنبال ندارد و گویی دوران آن فعالیت های حرفه ای و پر تکاپوی مطبوعاتی کشور و شاید جهان به سر آمده .
توضیجی به زبان ساده تر : ” روزنامه نگاری که خود مصرف کننده است و هنوز نفهمیده است که دنیای هنر( و حتی دنیای خبر ) دنیای جوانترها است .کسی که گرایشات بت پرستانه و حتی برداشت سطحی از تبلیغات رندانهی مطبوعاتی , روان او را در بر گرفته هیچ گاه نیاز انسان آفریننده و جویا را چاره ساز نحواهد بود. در چنین بازاری آنچه خواننده دارد مصاحبه بافلان استاد 90 ساله که 20 سالی هم هست که کار نمی کند تصور می شود. یعنی ژورنالیست ناتوان و بی کفایت به جای جویایی و کشف تازه ها و دامن زدن به پیشبرد پویایی و تقابل جامعهی هنری ، مثل مرغ می نشیند در دفتر تحریریه یا خانه اش و مدام شماره تلفن فلان استاد را می گیرد تا قراری برای مصاجبه یا تهیهی گزارش از کارگاه استاد ترتیب دهد.او حتی وقتی دوست یا هم محفل خود را در چند سطر کوتاه مورد توجه قرار میدهدفکر می کند که در کنار کارهای مهم مطبوعاتی اش وظیفه ای انسانی (پارتی بازی) را در مورد دوستش انجام داده است و به او کمک کرده است! .یعنی همین کار را هم با انگیزه ای مضحک انجام می دهد. یا بهتر است بگویم همین کار را هم به غلط انجام می دهد
روزنامه نگاری که خود مصرف کننده است و هنوز نفهمیده است که دنیای هنر( و حتی دنیای خبر ) دنیای جوانترها است .کسی که گرایشات بت پرستانه و حتی برداشت سطحی از تبلیغات رندانهی مطبوعاتی , روان او را در بر گرفته هیچ گاه نیاز انسان آفریننده و جویا را چاره ساز نحواهد بود. در چنین بازاری آنچه خواننده دارد مصاحبه بافلان استاد 90 ساله که 20 سالی هم هست که کار نمی کند تصور می شود. یعنی ژورنالیست ناتوان و بی کفایت به جای جویایی و کشف تازه ها و دامن زدن به پیشبرد پویایی و تقابل جامعهی هنری ، مثل مرغ می نشیند در دفتر تحریریه یا خانه اش و مدام شماره تلفن فلان استاد را می گیرد تا قراری برای مصاجبه یا تهیهی گزارش از کارگاه استاد ترتیب دهد.او حتی وقتی دوست یا هم محفل خود را در چند سطر کوتاه مورد توجه قرار میدهدفکر می کند که در کنار کارهای مهم مطبوعاتی اش وظیفه ای انسانی (پارتی بازی) را در مورد دوستش انجام داده است و به او کمک کرده است! .یعنی همین کار را هم با انگیزه ای مضحک انجام می دهد. یا بهتر است بگویم همین کار را هم به غلط انجام می دهد
امیر علی قاسمی مینویسد:
“کلاس تاریخ هنر دانشگاه کافی نیست بچه ها ! بیایید کمی از دهه هفتاد جلوتر بیاییم . پیکاسو را می توانیم الان به جهنم تی شرت ها و ماگ ها و اقلام تبلیغاتی موزه متعلق بدانیم ، اعجوبه های دیگری آمده اند و یکی پس از دیگری هم خواهند آمد
بی شک چنین نگاه جوانی به صرف جوان بودن – خالی از مفهوم و منظور نیست و گاه ممکن است مخاطب آن ( باتوجه به پیشینهی فکری خود) هیچ سر در نیآورد که نویسنده از چه صحبت می کند اما بی شک کسانی یا دست کم کسی هم هست که خوب می فهمد نویسنده از چه میگوید و در این صورت ممکن است از دو موضع با آن روبرو شود : از موضع شنوندهای تاثیر پذیر که باور می کند یا از موضع بیننده ای که آن را مورد بررسی قرار می دهد و از آسیب هایی که پدید آمده و دامن می گیرد مطلع می شود و باز به فکر فرو می رود.
صحبت از هنر ، آن هم از دریچهی تبلیغات و با مثالهای تبلیغاتی بیشتر به مباحث اتیکت وار آن دسته ای تعلق دارد که با خود هنر نیز از دریچه تبلیغات و از کانالهای روشنفکری متوهمی که مثل بسیاری از مسایل دیگر ریشه در هیچ کجای این خاک ندارند آشنا شده اند.
این که تاریخ هنر و در درجه اول تاریخ های ( جامع!) مکتوب آن جز مقوله ای تبلیغاتی و صرفا جهتدار به حساب نمی آیند چیز تازه ای نیست ، همانطور که هنر جدید یا هنر رسانهها تازگی ندارد.( شاید زمانی که اندی وارهل اثری خلق می کرد، ناخودآگاه از همین موضوع خرسند بود: از همین واقعیت که بسیاری از خبرنگاران تجسمی اصلا از هنر سر در نمی آورند).زمانی رسید که تبلیغات از هر چه مورد پسندش بود(هست) حمایت کرد ( میکند) و این حمایت همانی است که در بسیاری از نقاط جهان پدیدهی “تقلید” را پدید آورد . “هنری که حمایت” می شود سریعتر و همهگیر تر منتشر میشود .
هنری که احتیاج به این همه نام گذاری و اتیکت دارد( هنر رسانه ای و چیدمانی و مفهومی و …) دیگر هنرمندش چه جای فکر کردن و تعمق خواهد یافت ؟
اما واقعیت دیگری هم هست ،” هنرمندی که حمایت یا درک می شود از زمانه خود پیش تر نیست” .
وقتی نقاشی از پشت بوم بلند شد و شعار داد ( شعار هایی که روزی هزار تای آن را قبلا در دل خود می گذراند و از جمع آن یک اثر منسجم , مثل آثار پیکاسو ، بیکن , فروید و… می آفرید ) , هنگامی که همان تیشرت فروش ها و موزه دارها در بوق و کرنا کردند که دوران پیکاسو گذشته است ، اینستالیشن را بچسبید ، خیلیها ( که حق هم دارند) از این استثمار مستقیم جان سالم به در نبردند . وقتی تاریخ نویس ها گفتند که این کلاسیک بود , این مدرن است و این هم پست مدرن , خیلی ها کل نتیجه گیریشان مثل خریدن یخچال بود و هست که : خوب آخرین مدلش بهتره ! و از اینکه تاریخ تولید یخچالشان به 100 سال پیش برمی گردد خوشنودند.
آیا به راستی هنری که حمایت شد ، هنوز هنر است؟ چه جنبه ای از پیکاسو و از چه تاریخی مورد حمایت قرار گرفت؟ عمق زندگی هنرمند اهمیتی دارد؟ آیا هنر مند مثل دیگر مردم زندگی می کند؟ و بعد از ظهر ها با دوستانش برای خرید تیشرت و شلوار جین قرار میگذارد؟ دغدغهی هنرمند چیست؟ چه چیز جز انسان گرایی ( اومانیسم ) به خلق پدیده ای بشری همچون هنر می انجامد؟
زمانی که رابرت روزنبرگ و دیوید هاکنی ( هر چند این بزرگان خود بهتر می دانند چه میکردند) و قبل و اندکی بعد از آنها هنرمندان دیگر از رسانه ها بهره گرفتند و مجذوب امکانات این ابزار جدید در هنرشان شدند به واقع این رسانه ها تازگی داشتند و هنوز بسیاری از صاحبان اندیشه به حقیقت این رفتار ها نمی اندیشیدند. اما بعد ها( که علم پیشرفت کرد!) انسان پنج تا ده سالی اندیشید ، دریافت که آسیب های پرورش هنرمند نامتعهد ، هنرمندی که خود ابزار میشود ، هنرمندی که خود سر در گم خواهد ماند , هنرمندی که خود مصرف کننده است، هنرمندی که التماس می کند , حتی آنان که در مجلات جهان اعجوبه تلقی می شوند !( به راستی این اعجوبه را از نزدیک دیده ایم یا از پشت متن ها و تصاویر با ان ها مواجه شده ایم) بیش از موهبت وجود آن ها خواهد بود .
نمی توان به کسی که چیز جدیدی نمی گوید مدیون بود.اما می توان به ونگوک یا همان پیکاسو مدیون بود( دست کم من به راحتی می توانم) می توانم به هنرمندی سنگاپوری ، ایرانی یا آمریکایی که در کارگاه خود به آرامی کار می کند مدیون باشم ، اما حال وحوصله سر وکله زدن با هنری که حاصل مخاطب بودن است ( واقعا مهم نیست که به مارسل دوشان برگردد یا به فلان نسل ساختارگرا یا به فلان نحله انتقادی یا ساختار شکن ) و هیچ چیز نمی گوید جز این که آدم با خودش می گوید ” من هم می توانم چهار تا تلویزیون بچینم کنار هم و توش فیلم مهمونی برو بچه ها رو پخش کنم ” ندارم.
هنری که تکانی نمی دهد ، هنری که خودش تا گالری نمی کشاندت و خودش از گالری بلندت نمی کند و با خود نمی بردت را باید بوسید و کنار گذاشت. تاکی باید برویم کار این گروه هنر رسانهها را ببینیم و حوصله مان سر رود؟ این همه هنرمند جدید با آین همه کارهای نو ، چرا ما باید کارهای خنده دار کنیم، تلویزیون بگذاریم و آهنگ و کلیپ بی سرو ته بگذاریم و برای دوستانمان تبلیغ کنیم . کفش کرت کوبین بپوشیم و آوانگارد ( با 15 سال تاخیر ) باشیم و بعد بگوییم طرف باید اهل باشد
اکنون نقل قول از امیر علی قاسمی به جا است که : “جامعهی بیماری داریم: ثقل صامعه ( نشنیدن آوای ِ بلند ِ تغییر) ، آستیگماتیسم( فقط اطرافیان خود را دیدن، محفلی برخورد کردن) ، ،لکنت (خارج ساختن اصوات نامفهوم از خود هنگام مقاله نوشتن و عدم توانایی در نوشتن دو کلمه حرف حساب) (خود آزاری) فراموشی مزمن و در نهایت سکوت معنی دار
و دیگر مورد که خود شرحی است بر خط فکری دوستان عزیز :” روماتیسم( زیاد مقابل بوم نشستن )
در آخر تاکید دارم که به نظرم کسی که رسانههای رسمی را مورد توجه قرار میدهد به کلی با هنرمندی که آنقدر میتواند تاثیر گذار باشد تا مردمیترین رسانهها نیز به هر دلیلی آن را در بوق کنند متفاوت است. و معتقدم که فضای شهودی هنر ، رهروی واقعی را ابتدا به چنین بینشی می رساند و از آن پس است که راه جدی آفرینش باز خواهد شد.
من با هیچ یک از مطبوعات داخلی و خارجی کشور سر دوستی نداشته و ندارم چرا که از پیش با عمق فاجعه ای که رسانه های رسمی ، این کره خاکی را احاطه کرده است آشنایم اما نمایشگاهی دیده ام که آن را هم میتوان مطرح کردن آرتیست کم مایه دانست.
و نقل قول دیگر که:
“مطرح کردن آرتیست های کممایه نیز که به هرحال رفاقتی و روابطی دارند کاری است که به راحتی امکان پذیر است، انگار روزنامه نگار – آرتیست ما هیچ تعهدی جز در قبال محفل کافی شاپی همفکرانش ندارد
در حقیقت معتقدم که خود نویسنده نیز نتوانسته است از این قاعده جهان سومی(که البته از خصوصیات مصرفکنندگی است) مستثنی بماند .
باز از زبان خود آقای قاسمی عزیز به او عرضی دارم: “خوانندگان شما متاسفانه تنها کسانی نیستند که تندرویهای شما را اصلا نفهمند یا قبول کنند ، پس کمی اعتدال پیشه کنید وعمیق فکر کنید … سپس سخت کار کنید
در انتها گویا لازم به یادآوری است که مجهولالهویه بودن یک جریان هنری بی شک ارتباطی به دست ساز ایرانی بودن آن ندارد ، علاوه بر این نگاه مرزبندی شده به هنر ، آن هم از هنرمندان “هنر ِ رسانه های جدید” چندان شایسته نیست. باید توجه داشت که مکتب تبریز یا اصلا همان” مکتب سقاخانه” هم دست ساز ایرانی است، اما برای بینندهی فهیم که با بیان هنر سروکار دارد و نه با نام آن ، به صرف اینکه دست ساز ایرانی است و تبلیغ آن پشت مجلات پر رنگ و لعاب و کاتالوگ های اروپایی چاپ نشده است ، بی هویت نخواهد بود . ما انسان هستیم و” هنر” در درجهی اول ، دست ساز انسانهاست نه کشور ها ( اگر آن را تا حد چیزی دست ساز تقلیل می دهیم و روحیه و فکر آدمیان دیگر را هر چند که ناتوان باشند نادیده می گیریم). انسان به عنوان موجودی زبانمند وصاحب خاطرهی اجتماعی بر اساس عواملی درونی و بیرونی به هنر روی می آورد. انسانی که هنرمند میشود ، دست ساز خودش را به دست گرفته و خودش را اسیر نام و ترجمه نمی کند . دست ساز دیگری را قبول نمیکند ، مگر دستگیر دردش باشد .
به علاوه هنری که احتیاج به این همه نام گذاری و اتیکت دارد( هنر رسانه ای و چیدمانی و مفهومی و…) دیگر هنرمندش چه جای فکر کردن و تعمق خواهد یافت ؟ خوشبختانه هنری با نام ” نقاشی” معلومالهویه است.