ام سی: شاعر یا دزد کلمات

انتشار مطالب ارسالی توسط نویسنده گان میهمان تنها به علت ایجاد فضای ارتباطی برای نویسندگان با مخاطبان ما است و  متون منتشر شده توسط نویسندگان میهمان به هیچ عنوان نشان دهنده خط فکری یا نگاه کلاه استودیو نیست.

نوشته : علی راوی

EMCEE ، کسی که اسم او در سر تا سر هیپ هاپ به چشم میخورد ، این شاعر حرف های خیابانی ، این حنجره ی نسل هیپ هاپ ، همیشه با حرف های خودش خیابان های برانکس تا پاریس و نیویورک تا تهران را پر از کلمات ، پر از راز های این نسل کرده است.

EMCEE  که متولد فرهنگ هیپ هاپ آمریکاست ( که اولین فرهنگ نام گذاری شده به اسم هیپ هاپ است ) پارتی های نسل خود را پر می کرد و خیابان ها لبریز از این EMCEE ها بود که به زندگی در لحظه ی خود در خیابان مشغول بودند. با مطالعه ی تاریخ این فرهنگ به رسم و رسومات این جوانان به سادگی می توان پی برد. خیابان پر از خشونت است ، هر کس به دنبال برتری و جذب احترام اطرافیان و محله ی خود و حتی محله های دیگر است، از این رو ام سی ها رو در روی هم برای محک زدن خود و برای تخلیه ی این خشونت به مسابقه های تن به تن و حتی گروهی می رفتند که در زبان انگلیسی از آن به عنوان «battle» یاد می شود که متناسب با شرایط ، با صدای خالی یا با موسیقی از طرف دی جی همراه بود.

از جمله دیگر سنت ها ، سنت «CYPHER» است که جمعی از دوستان در کنار یکدیگر جمع می شوند و به طور زنده و به صورت فی البداهه برای یکدیگر از دغدغه ها یا آرزوهای خود می گفتند و یا به طنز به شوخی کردن با یکدیگر می پرداختند که یوتیوب پر است از این ویدئو های قدیمی.

به مجموع این دو سنت «free style» گفته می شود که در ذات هر دو سنت تکیه اصلی بر بداهه سرایی است. هر چند که در سطح هیپ هاپ جهانی ، این سنت ها دستخوش تغییراتی شده اند به گونه ای که کمتر فری استایلی وجود دارد که ام سی ها به طور کاملاً بداهه شروع به «شعرخوانی» کنند. اجراهای زنده ی ویدئویی که توسط ام سی ها ضبط  و پخش می شود هم فری استایل نامیده می شوند ، خواه این اجرا ها از پیش نوشته شده یا بداهه باشند.

این سنت و ذات ام سی است که با کلمات درگیر است ، که با چینش کلمات در کنار هم تصویری از حرف هایش را نمایش می دهد. به دلیل همین ذات اوست که این حرف ها کم کم سمت و سویی ادبی  می گیرد.

هیپ هاپ ایران یا بهتر اشاره کنم «رپ فارسی» مملو از ام سی هایی است که از بدو تولد فرهنگ ، خود را در گیر کلمات یافتند. به دلیل سنت شعر وشاعری فرهنگ ایرانی و این خطابه که ام سی ها در سر تا سر جهان خود را شاعر می نامند ، لازم است که بررسی شود: آیا از لحاظ شعر و شاعری در ایران می توان ام سی های ایرانی را شاعر و نوشته هایشان را شعر نامید؟

aliRaviP

برای بررسی این مهم نیاز به جستجویی عمیق در شعر فارسی داریم.

2

شعر به راستی چیست؟ آیا می توان تعریفی جامع و مانع از شعر ارائه داد؟ مسلماً نه ، زیرا ذات شعر دارای ابهام است همان طور که معنی یک شعر را نمی توان به نثر تبدیل کرد و همیشه قسمتی از آن لنگ میزند. شعر  نوعی کار ذهنی است و در این فاصله ی بین مغز تا نوک قلم که به وسیله ی زبان طی می شود خیلی از مفاهیم به دام می افتد و به دلیل نقص زبان در بیان عادی قابل مطرح شدن نیستند. انسان وقتی این اشکال را می بیند ، سعی می کند خود را در زبان غرق کند ، زبان که به عبارتی کد و یا تصویری از اشیاء خارجی است در ذهن. با غرق کردن خود در زبان و نزدیک شدن بیش از اندازه به ذات کلمات ، شاعر ساختار و حالتی ذهنی به یک مجموعه از کلمات خاص وارد می کند که از کنار هم قرار گرفتن این کلمات و معانی پشت تاریخ این کلمات و به کمک وزن هر کلمه ، احساس هر کلمه و آوای هجایی هر کلمه و نحوه ی حرکت تصویری که این مجموعه از کلمات ایجاد می کنند ، آن دسته از مفاهیم که در حالت بیان عادی قادر به انتقال آن نبودیم قابل انتقال  می شوند. به عبارتی با به دام انداختن زبان در یک ساختار ، کلمات را تبدیل به مجموعه ای از احساس ها و مفاهیم می کند که در چشم درون قابل دیدن می شوند. برای نمونه این حس شوریدگی و سرشار از عشق در این ابیات از مولوی:

تن تن تن ز زهره ام پرده همی زند نوا

دف دف دف از این طرب پرده درد ز رقرقی

گل گل گل شکفت و من بلبل بی نوا شدم

غل غل غل همی زنم در چمنش ز وق وقی

جم جم جم ز جام جم جمجمه ی مرا نوا

نی نی نی به دف زند کاتش عشق مطلقی

کاملاً قابل دیدن است. نحوه ی چینش این کلمات در کنار هم و انتخاب نوعی وزن ریتمیک ، خود به خود آوایی سماع گونه در کلام به راه می اندازد که انگار مولوی در برابر ما حاضر است و ما با تمام وجود شوریدگی او را درک می کنیم.

زبان وسیله ی شاعر است. شاعر با دو چشم خود روابط انسانی و اشیاء بیرونی را می بیند و او که زاده ی جامعه است این اشیاء و روابط را در خود درونی شده می یابد. هر لغت نمادی در بیرون از چهار چوب تن انسانی دارد یا حداقل باید داشته باشد. شاعر در میان اشیاء و روابط خود را غرق می کند و پیوسته در این غرق شدن ها در مقابل چشم درون خودش روابط را متصل به جان خود می یابد. هنگامی که الهامی بر شاعر وارد می شود ، به قول دکتر رضا براهنی:(( رعد و برقی است که در یک لحظه همه جا را روشن می کند و این شاعر است که در تاریکی بعد از آن ، آن چه از روشنایی به یاد دارد را می انگارد)). شعر کلی گویی نیست ، دیدی دقیق بر جزئیات است. شعر منظره نیست ، نوازش باد بر علفزار و دریاست. شعر ، این خوب است و این بد است نیست ، شعر دیدی باز است بر تمام جزئیات. اگر شعر رو به کلی بافی برود هنرمند می تواند ساعت ها در مورد جامعه و خیابان ها صحبت کند بدون اینکه ذره ای ما خود را در خیابان حس کنیم یا آن را ترسیم شده بیابیم. شاعر با رجوع و رسوخ به جزئیات است که به طرحی نو یا دیدی نو می رسد و تصویر را زنده نگه  می دارد و شنونده را به درون جزئیاتش می آورد که دنیایی را از دید جزئیات خودش برای او مجسم می کند. گلی گویی چیزی جز ضرر و لطمه به شعر نیست: ((کلی گویی آفت شعر است))(۱).

ساختاری که شاعر بر مجموعه ای از کلمات وارد می کند بدون تناسب با محتوایش نیست ، به عبارتی بدون تناسب با اشیاء و روابط نیست.

شاعر هنگام آفرینش با کلمات که مصالح او هستند به هر کلمه جان و روحی می دمد که در کنار دیگر کلمات و در مجموعه ی شعر زنده است و در خارج از دنیای آن شعر دیگر آن کلمه نماد آن حس و احساس و آن رابطه نمی تواند باشد زیرا از هم نشینی با دیگر عناصر شعر است که آن کلمه زنده می شود و به طور قائم در مقابل چشم درون ما می ایستد.

به این شعر از فروغ فرخزاد دقت کنید:

«من از تو می مردم

اما تو زندگانی من بودی

تو با من می رفتی تو در من میخواندی

وقتی که من خیابان را

بی هیچ مقصدی می پیمودم

تو با من میرفتی…»

 به اولین جمله ی این شعر دقت کنید« من از تو می مردم»

این جمله اگر جدا از شعر و بر روی دیواری نوشته شود بی معنا خواهد بود و به عبارتی غلط شمرده خواهد شد زیرا ساختار دستور زبان اجازه ی زندگی به این جمله را نمی دهد ، اما این فرخزاد است که با ایجاد ساختاری بر روی مجموعه ای از کلمات باعث شده که «من از تو می مردم» دارای معنی شود و این همان ساختار است که می تواند اشیاء و روابط آن را دقیقاً به صورت احساس منتقل کند. این همان ساختار است که « از » را از حرف اضافه به پلی واصل میان مردن و دو انسان کرده است.

حال خود زبان که وسیله ی شعر و جزء شعر است ، در خود شعر ، نوعی زندگی دارد که توسط خالق شعر آفریده می شود و از دیدگاه تئوریک به سه قسم تقسیم بندی شده است: 1. گریز از مرکز 2.رجعت به مرکز 3. رفتاری بین گریز و رجعت

گریز از مرکز: زبان در این نوع برخورد از پذیرفتن الگوهای پیچیده (همانند مثال فرخزاد ) سرباز می زند و فقط ساختار های ساده و بیانی را پذیراست ، به گونه ای که این نحوه ی برخورد با زبان را مناسب نثر می دانند.

این برخود خود را در گروه بیان اتفاق و روایت قرار می دهد که فقط بگوید «چه شد و چه نشد» و کاری با خود زبان ندارد ، دنبال درگیری کلمات نیست و کلمات را به دنبال یک مسیر مشخص به راه می ندازد.

این زبان در گرو نثر است که به دنبال وقایع در حال دویدن است ، به عبارتی هنگام خواندن نثر به دنبال وقایع می رویم و نه خود زبان و این زبان است که خود را وقف روایت کرده است.

Ravi2

رجعت به مرکز: زبان در این حالت مورد حمله ی الگو های خارجی است که توسط شاعر بر زبان تحمیل می شود. در این زبان کلمات در کنار یکدیگر معنای دیگری دارند ، زندگی در ساختار بر آن ها تحمیل شده (همانند مثال فرخزاد). این ساختار از زبان و صرف و نحو آن به عنوان وسیله استفاده می کند که بتواند آینه ی کدر کلمات روزمره که توسط همه ی مردم استفاده می شود را پاک کد و تصویری از جهان در سینه ی هر کلمه زنده کند. آن قدر این کلمات را می تراشد و صیقل می دهد که جز در آن ساختار و در آن شعر ، آن معنی را ندهد. پس کلمات این ساختار پیوسته در درون خود زنده می شوند و هر بار که می خواهند زنده بودن خود را عرضه کنند در مسیری از درون خود به درون خود ، دایره وار هجرت می کنند و از این روست که این ساختار را مناسب تر برای شعر و تمام پیچیدگی های آن عنوان می کنند. در این ساختار کلمات پیوسته در مقابل ما قرار دارند و زنده اند. می توان درون آن ها زنده بود و زندگی کرد، پس می توان نتیجه داشت که « نثر پیوسته باز می کند و بر سطح می گسترد اما شعر بسته می شود و بلند می شود»(۲).

این نحوه های برخورد با زبان یکی از محل های جدایی شعر و نثر است که به وضوح قابل مشاهده است.

هر نوشته ای که شعر خطاب شود پس از تولدش و آفرینشش باید پوستش را کند ، غاری در آن حفر کرد و ساختار آن را بررسی کرد که ، آیا می توان این نوشته را شعر خطاب کرد؟

هر شعری از سه بخش بزرگ تشکیل می شودک 1.شکل ظاهری شعر 2. شکل ذهنی شعر 3.محتوا

که بررسی و پیوند هر یک از این بخش ها با یکدیگر می تواند مظهر کمال یا ضعف یک شعر یا رد شعر بودن آن شود.

شکل ظاهری: عبارت است از نحوه ی دیده شدن شعر بر روی کاغذ در مقابل خواننده ، از نحوه ی علامت گذازی تا چینش جمله ها و حتی سطر بندی که باعث خوانش صحیح شعر می شود یا نه و دیگر اینکه شکل ظاهری چون از روی کاغذ توسط شاعر خوانده می شود ، شکل تصویری ذهنی شعر در برابر چشم درونی خواننده است ، که مکث ها و سکوت ها و یا حتی سرعت خوانش هر کدام از کلمات و زندگی آن  ها در ساختار زبان تاثیر می کذارد.

شکل ذهنی شعر: ستون تمام و کمال شعر است به گونه ای که کلمات و ساختار متحمل بر زبان و تمام جوانب شعر بر روی آن استوار است. شکل ذهنی شعر را می توان عامل یکپارچگی شعر دانست یا عامل پراکندگی آن ، می توان آن را نحوه ی حرکت تصاویر شعر نامید یا نحوه ی چینش و نشان دادن روابط شعر دانست. شکل ذهنی با تک تک تصاویر و استعاره ها و نماد ها خود را به ما نشان می دهد ، حرکت تصاویر و تفکر را از آغاز تا به پایان به ما نمایان می کند و ما تحت تاثیر همین ستون شعر که همه ی چینش ها و تزئینات حول آن رخ داده قرار میگیریم. به عبارتی همان فرم تصویری شعر در مقابل چشم درون را شکل ذهنی شعر نامیده می شود.

محتوا: از دو عنصر تشکیل می شود ، «احساس» و «اندیشه» ، که تمامی شعرای جهان را می توان به وسیله ی همین دو عنصر محتوا تقسیم بندی کرد. شاعرانی که صرفاً شعری احساسی دارند و فقط حس خود را بیان می کنند و شاعرانی که مبلغ اندیشه اند یا شاعرانی که مجموع احساس و اندیشه اند.

محتوا شیره ی جان تصاویر است. تصاویری که توسط شکل ذهنی شعر با ترتیبی خاص حرکت میکند ، در نتیجه به یک محتوا منجر می شوند. به عبارتی می توان گفت که محتوا حاصل شکل ذهنی شعر و حرکت تصاویری است که بیان می شود و از شکل ذهنی شعر قابل استنباط است و به وسیله ی این شکل ذهنی است که می توان اثر گذاری کند.

3

ام سی به دلیل اینکه صدایش عضوی جدایی ناپذیر از ذاتش است به طور قطع شکل ظاهری شعر را باید حذف شده قلمداد کرد زیرا این شعر توسط خود او خوانده می شود و به علت «فلو» خاص موجود در هر شعر ، حتی یک شعر را می توان از روی نوشته به چند حالت و فلو خواند ، در حالی که شاعر یک فلو را مد نظر نوشته ی خود قرار داده است.

نحوه ی برخورد ام سی های ایران با زبان ، اگر بخواهیم همه را در نظر بگیریم ، به صورت میان روی بین رجعت و گریز از مرکز است زیرا اکثر قریب به اتفاق این نوشته ها زبانی ندارند که فقط درون آن شعر و برای تصاویر آن شعر زنده باشد و آن چنان زبان به دنبال حرکت خطی می گردد که می توان آن را به طرف نثر بکشاند( به استثناء بعضی از نوشته ها که عملاً جنبه ی روایت داستان دارند).

خود به خود به دلیل این رفتار میانه با زبان توسط اکثریت ام سی ها که به استثناء چند تن ، دیگران به زبان اهمیت نمیدهند و فقط آن را وسیله  می دانند ، یعنی آن را به عنوان هدف شعر مد نظر ندارند و به دلیل همین بها ندادن است که اکثریت ، از ظرفیت های زبان حداکثر استفاده را نمی برند و هر وقت خواندن آن ها شروع می شود ، شنونده خود چه ایده های کامل تری ندارد تا به نوشته اضافه کند و آن را هر چند کم به کمال نزدیک تر کند.

اگر در میان «هنرمندان» رپ فارسی جستجو کنیم به اشعاری بر می خوریم که از شکل ذهنی منسجمی بر خوردارند. به نحوی شعر از میان سکوت پرتاب می کنند و تصاویر را می گردانند و شعر را به پایان می برند که شنونده پس از پایان آهنگ سه دقیقه ای حدود ده دقیقه در تصاویر زندگی می کند یا به دنبال آن است که در این شهر فرنگ سه دقیقه ای بار ها و بارها خود را غرق کند.

به این قسمت از شعر «با من قدم بزن» از «سورنا» توجه کنید:

«با من قدم بزن ، من هوای تو رو نفس میکشم ، دست/ بیار به سمتم از کل دنیا دست می کشم/ دلیل بیداری توی شب های منن روز های تو/ حرفه ای ترین قاب بسته روی لب های منن گوش های تو»

به تصویر «حرفه ای ترین…گوش های تو»در آهنگ دقت کنید. در تصور ، انگار در یک حرکتی سینمایی ، دوربین بر روی لب های خواننده قرار می گیرد. این استفاده و حرکت تصویر یکی از نمونه های زیبا دررپ فارسی است.

این که ساختار ذهنی شعری در آثار اکثر «هنرمندان» رپ فارسی موجود است جای هیچ تردیدی نیست که در سری مقالات تحلیل شعر به هر کدام از شعرا خواهم پرداخت.

از لحاظ محتوی رپ فارسی در حال پیشرفت شگرفی است. هنرمندان دایره ی وسیع مطالعاتی دارند. به عنوان مثال «نمیدونم» از فدایی که آهنگی فلسفی است با محتوایی جدید که ترکیبی دقیق از احساس و اندیشه است یا آهنگ نقادانه ی «بنگ» از هیچکس ، «روزنامه ی صبح» از صفیر ، «هنر» از آیین ، مثال هایی از بیان اندیشه در چهار چوب رپ هستند.

با این تفاسیر از سه عنصر شعر فقط شکل ظاهری است که رپ فاقد آن است و با رفتاری بین رجعت و گریز از مرکز با زبان ، هر قدر که به سمت نثر می گراید ، همان اندازه به سمت شعر می آید که به کمک همین ساختارها ، گاه احساسات پیچیده ی خالق خود را بیان می کند.

پس می توان به نوشته های ام سی های  ایرانی شعر گفت و ایشان را شاعر خطاب کرد.

اگر از دیدگاه وزنی و آوایی بخواهیم نیم نگاهی بر آثار ام سی ها بیاندازیم به طور قطع می توان کفت بیشترین کار را از آهنگ و صدای کلمه در تاریخ شعر ایران را این هنرمندان از زبان می کشند که در مقالات بعدی به بررسی آن خواهم پرداخت.

باید توجه داشت که هر نوشته ی رپی شعر نخواهد بود و به تبع باید مورد بررسی قرار گیرد تا شعر بودن آن تایید شود.

شعر کلمه ی عبور از پیشرو را بشنوید. مثالی کامل برای این مقاله است:

با جمله ای سطحی شعر آغاز می شود ، صفتی ساده مثل «مافیای قرن» به چشم می خورد و در ادامه با یک جدال درون شعری مواجه می شویم

«دورش پر حامیای رپ حیف / رضا نداشته زبون عامیانه هرگز»

یکی از سطحی ترین جدال های حاضر در این سطر ، این پر بودن دور شاعر در عین نداشتن زبان عامیانه است.

در ادامه استعاره ی اسکناس های آبی و زرد را در شعر داریم. شعر با تصویر هایی از شهرت و زندگی پر خطر یک خواننده با ترکیبی خوب از تصاویر جلو می رود و بعد از این تخیل مستقیماً سطری از واقعیت «دود و دم» بر می خوریم که پس از آن بهترین جمله ی شعر با زندگی در ادامه ی دود و دم به گوش ما می رسد.

«میشه خدا بود و واسه بارون آسمون و زدش»

شعر ادامه ای رئال به سر می برد تا پایان.

این شکل ذهنی شعر که از گفتگوی یک طرفه تا تخیل و ورود به تصاویر رئال از انسجامی تقریبی برخوردار است که وقتی کلمه ی خلسه در آخر شعر ادا می شود میتوان تصور کرد که واقعیت ها خیال و خیال ها واقعیت بود.

شعری که تقریباً همه ی جوانان حداقل یک بار به آن گوش داده اند ، مثالی قابل توجه است. «یه روز خوب میاد» از هیچکس

شعری که تصاویر آن تکه به تکه به صورت شنونده می خورد و چه تصاویری با چه زاویه ی دیدی. چیزی مهم که در نحوه ی نگارش شعر انجام شده و خبر از خبره بودن شاعر آن می دهد این است که با توجه به چند سطر اول شعر پیداست که در هر سطر و در بیان هر تصویر ، اول زمینه داده می شود و سپس گره ی این بقچه از تصویر و معنا گشوده می شود و هر بار شنونده با این نحوه ی بیان متاثر می شود.

«با هم دوست باشیم و دست بندازیم رو شونه های هم ،آهان ، مث بچگی ها تو دبستان»

«هیچ کدوممون هم نیستیم بیکار ، در حال ساخت و ساز ایران »

«واسه اینکه خسته نشی این بار ، من خشت میزارم ، تو سیمان»

همین سطر گویای بحث است ، وقتی «واسه این که خسته نشی این بار» بیان می شود ، کاملاً در لحن کلمات و سبک چینش آن ها این حس همکاری موجود است و فقط تکه ی پایانی و ضربه ی نهایی نیست که با بیان «من خشت میزارم تو سیمان» تصویر را به اوج شکوفایی و کمال معنی خود می رسد.

نمونه ی نثر گونه ی رپ فارس شعر «مستی» از سورناست.

از وقتی نوشته های رپ «شعر» خطاب شوند تاریخ و تجربه ی شعر کهن و معاصر در عقبه و کنار این بخش از شعر قرار می گیرد ومی توان این نوع از شعر را شکوفه ای جدید در تاریخ شعر دانست.

متن به طور کامل درگیر روایت است و یک نتیجه ی گیری نثر گونه ، هر چند که عموماً نثر معاصر دارای این چنین وزن آهنگینی نیست اما این نوشته با توجه به زبان ساده اش ، در گرو روایت بودنش و وزن کلامش بیشتر به نثر می گراید ، کما اینکه رگه هایی از شعر در تار و پود آن نهفته است.

حال به این بپردازیم که چه چیزهایی شعر نیستند ، مسلماً یا چیزی است به نام نثر یا نه نثر است و نه شعر ، نامی نمی دانم که بر آن بگذارم.

اگر نوشته ای از سه عنصر اصلی شعر حتی فاقد محتوا باشد نمی توان بر آن نام شعر نهاد ، حتی اگر رفتارش با زبان کاملاً رجعت به مرکز باشد.

محتوا خود متشکل از احساس و اندیشه است اما متن هایی در رپ فارس پیدا می شود که فاقد ارزش محتوایی هستند. این متون عمدتاً فاقد حالت ذهنی اند و زبانی کاملاً گریز از مرکز گونه دارند.

به سبب تنوع این افراد در این متون تغییر سبک و تکنیک نوشتار قابل ملاحظه است اما یک شعر یا نثر فقط مجموعه ای از آرایه ها نیست.عشق و دلبستگی البته که نوعی احساس اند و یک حس جهان شمول اند. کدام هنرمندی در زندگی خود دنبال اغوا کردن دیگری نرفته است؟کیست که میل به جنس مخالف خود نداشته باشد؟

اما این متون مذکور در مورد عشق و حس های انسانی ، «احساساتی» می شوند و به جای ایجاد کردن یک دید از این حس ، به کلی بافی در مورد آن می پردازند و از احساساتی شدن های یک نوجوان 14 ساله سر در می آورند که به طرز عجیبی آزادی جنسی در آن ها وجود دارد و زندگی هایی که در این متون مورد بحث قرار می گیرد بیشتر به زندگی پاپ استار های هالیوود شباهت دارد چه برسد به بورژوا های تهرانی یا عرب نشین.

مسلماً این متون شعر نیستند هر چند که به عنوان موسیقی رپ در کنار دیگر آثار برجسته حضور دارند و قشر نوجوان جامعه را در گیر خود کرده اند و متاسفانه عده ای صاحبان این متون را جزئی از رپ فارسی می دانند اما منتقد وظیفه دارد که حقایق را بگوید.

باید دید که این شعر از کوران تاریخ سر بلند بیرون خواهد آمد و شعر خواهد ماند یا خیر.

لازم به ذکر است که این قلم آگاهی کامل بر تفاوت های بین تک تک شعرا و اشعار را درک می کند ولی این مقاله بررسی کلیت این اشعار را می طلبید. همانطور که در مقاله ذکر شد در مجموعه مقالات تحلیلی شعر به جزئیات شعرا و اشعار خواهم پرداخت.


۱-محسن نامجو
۲- رضا براهنی