اقبال مسیح

اقبال مسیح-متولد روستایی در حاشیه شهر لاهور پاکستان- کودکی بود که در سن ۴سالگی توسط خانواده‌اش به‌قیمت ۱۶دلار، به یک تاجر صاحب کارگاههای قالیبافی فروخته شد. او تنها یکی از بردگان بی‌نام معاصر بود. یکی از نمونه‌های جوان برده‌داری عریان. اقبال در در سال ۱۹۸۳ متولد شد و هرچند با اعضای خانواده اش اشنایی کافی نداشت اما اربابش را به‌خوبی شناخته بود و می‌دانست که باید از صبح پشت داربست قالی کار کند. او  به مدت ۶ سال  در کارگاههای قالیبافی اربابی  به‌کار اجباری مشغول بود. اقبال بار ها  خواست تا خود را از این شرایط غیرمنصفانه‌ای رها کند چندین بار به خانه  آشنایان گریخت اما هر بار  خود را در چنگال ارباب خویش یافت چرا  نفوذ و قدرت مافیای قالی در پاکستان، منجر به همکاری و همدستی  پلیس و نیرو‌های اجتماعی دیگر  با آنان است.  بدین ترتیب گاه بستگان و گاه  پلیس او را به کارگاه باز گرداندند. صاحبش او را تهدید کرد  که اگر باری دیگر  قصد فرار کند او را با طنابی واژگون از سقف خواهد آویخت. اقبال در سال ۱۹۹۲ برای بار آخر فرار کرد و بهمراه تعدادی دیگر از کودکان کار به «جبهه مبارزه با کار بدون مزد» پیوست. اقبال که تجربه‌ای دهشتناک و دردی عمیق در دل داشت، در جمع «جبهه مبارزه با کار بدون مزد» سخنرانی کرد و از رنج های بردگی و  کودکان کار سخن گفت. اظهارات او در مطبوعات جهان منعکس شد و  پس از آن دیگر به کارگاه باز نگشت بلکه به چهره‌ای مبارز مبدل  گشت که  در صدد بود مبارزات دوران کودکی خود به سرانجامی برساند. وی  اطلاعات و تجربیاتی مهم در مورد وضعیت بحرانی کودکان کشورش داشت و کلمات تشویق‌آمیز او برای دیگر کودکان و تمایل او برای سخن گفتن علیه بردگی کودکان به او کمک کرد تا بیش از ۳ هزار کودک کار را از رنج بردگی غیرمنصفانه نجات دهد. به مدرسه رفت و طی دو سال، ۴ کلاس درسی را  خواند.  قصد داشت حقوقدان شود. از او خواسته شد تا  برای سخنرانی به کشور های غربی سفر کند. او در سفر های خود به روشنگری در باره وضعیت کارگاه‌های بهره‌کشی از کودکان در کشور خود پرداخت اما دعوت این کشور ها را برای سکونت نپذیرفت و برای ادامه مبارزاتش به وطن خویش بازگشت.

اقبال مسیح ©Penelope Dullaghan

در آوریل ۱۹۹۵، اقبال پس از بازگشت از آمریکا، در سن ۱۲ سالگی و در حالی که با دوچرخه به روستای محل زندگی‌اش می‌رفت به ضرب گلوله کشته شد! ۱۲۰ ساچمه تفنگ ساچمه‌ای بر بدن او نشسته بود. قاتلین، اربابان سرمایه دار بودند که «اقبال مسیح» علیه آنان قیام کرده بود. فعالیت های او در جهت مبارزه با بهره‌کشی علت تحریک سرمایه‌داران و ترور اقبال ۱۲ ساله بود. اعتراضات اقبال سود این کارگاه‌ها را کاهش داده بود و توجه مردمان به کار کودکان را افزوده بود. مرگ اقبال غیر قابل پیش‌گیری بود. او سر اعتراض و مبارزه در برابر سرمایه‌داری داشت و سرمایه‌داران، ابزار ترور و سرکوب خویش را  از کوچک ترین واحد های صنعتی پاکستان تا بزرگترین موسسات بین‌المللی زیر شعار صلح وانسانیت گسترانیده اند.

بخشی از نامه‌ بهمن محصص به دختر احمدرضا احمدی:

«عزیزم: این عکس «اقبال مسیح» است؛ پسر ۱۲ ساله‌ای اهل پاکستان، در روز عید پاک امسال، وقتی با دوچرخه در روستایشان می‌گشته کشته شد. قاتلین، اربابان قالی‌باف بودند که «اقبال مسیح» علیه آنان قیام کرده بود. این پسر را در شش سالگی فروخته بودند. قالی می‌بافت. علیه ظلم و کار سیاهِ (ساعات کار زیاد با مزد بسیار کم) کودکان قالی‌باف قد بلند کرده بود به عنوان جوان‌ترین سندیکالیست دنیا. پایش تا دانشگاه باستِن کشیده شده بود. جمله‌اش «من دیگر از ارباب نمی‌ترسم، حالا او باید از من بترسد» معروف شد. نتیجه‌ی قیام و مبارزه و مرگ‌اش این ‌که، حالا باید روی هر قالی نوشته شود: «به دست کودکان بافته شده است». من عکس‌اش را چون دوستان دیگرم ژنه و مالاپارته به دیوار کارگاهم دارم. تو نیز این عکس را به دیوار اطاقت بزن و یا در دفترت نگهدار. چرا؟ برای این‌که زمانه تغییر کرده است و تو به عنوان هنرمند مسئولیت بیشتری داری و برای این‌که تو و نسل تو چون من و نسل من سرافکنده نباشید، باید به اطراف‌تان به دقت بیشتری نگاه کنید.»

نوشته کارن رشاد
منابع: سایت های خبری اینترنتی